English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (4405 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pull in U نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-in U نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-ins U نقشه یا عملی را متوقف ساختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
tie up <idiom> U آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
pt down U متوقف ساختن
lay off U متوقف ساختن
slap down U متوقف ساختن
to put to a pause U متوقف ساختن
flameout U متوقف ساختن موتور هواپیما
cry down U چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
loops U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
looped U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
loop U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
patterns U نقشه ساختن
pattern U نقشه ساختن
deceleration time U زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
strikes U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
notification U عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
maps U نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
map U نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
strategy U طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategies U طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
conformal projection U نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
line route map U نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
docking plan U نقشه مسیر ورود کشتی به حوضچه تعمیر نقشه ساختمان قسمت زیر ناوlongshoreman
cartographers U ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
hyetography U نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه
cartographer U ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
control map U نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها
mapping U نقشه کشی کردن تهیه نقشه
topographic map U نقشه عوارض نما نقشه توپوگرافی
scareup U فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
storage map U نقشه انباره نقشه انبارش
orthographic U تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست
plotted U تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots U تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plot U تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
geodesy U نقشه برداری عملیات نقشه برداری در شبکه جهانی
map sheet U شماره برگ نقشه از سریهای مختلف برگ نقشه
vignetting U سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
outline assembly drawing U نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
spandrel U لچک [در فرش های لچک ترنج، لچک ها معمولا یک چهارم ترنج بوده و یا دارای نقشه مشابه و یا نقشه متفاوت می باشند.]
common control U کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
geodetic datum U سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی
map compilation U تهیه نقشه جدید یا جمع اوری اطلاعات جدید برای تهیه نقشه
dead in the water U متوقف در اب
halts U متوقف
insolvent U متوقف
abeyant U متوقف
abeyant abeyance U متوقف
crash U متوقف
crashingly U متوقف
crashing U متوقف
crashes U متوقف
crashed U متوقف
halted U متوقف
installed U متوقف
halt U متوقف
to come to a stand U متوقف شدن
halt U متوقف کردن
stopper U متوقف کننده
stoppers U متوقف کننده
halt U متوقف شدن
hold on <idiom> U متوقف شدن
throwbacks U متوقف سازی
pull in U متوقف شدن
pull-ins U متوقف شدن
throwback U متوقف سازی
stopped U متوقف کننده
halted U متوقف کردن
let up <idiom> U کم کم متوقف شدن
stopping U متوقف کننده
stop U متوقف کننده
dead in the water U متوقف در دریا
come to a stand U متوقف شدن
halts U متوقف کردن
halts U متوقف شدن
stops U متوقف کننده
halted U متوقف شدن
fetch up U متوقف شدن
pull-in U متوقف شدن
put under the ban U متوقف کردن
holding attack U تک متوقف کننده
suppressible U متوقف کردنی
stopple U متوقف کننده
stand fast U متوقف شدن
to bring traffic to a standstill U ترافیک را متوقف کردن
crashed U متوقف شدن ناگهانی
crash U متوقف شدن ناگهانی
stop in one's tracks <idiom> U سریه متوقف شدن
crashes U متوقف شدن ناگهانی
stop U متوقف کردن ایستگاه
crashing U متوقف شدن ناگهانی
stopping U متوقف کردن ایستگاه
halts U فرآیند را متوقف میکند.
put down <idiom> U بازور متوقف کرن
halt U فرآیند را متوقف میکند.
stops U متوقف کردن ایستگاه
halted U فرآیند را متوقف میکند.
windbound U متوقف دراثر باد
crashingly U متوقف شدن ناگهانی
to come to a stop U متوقف شدن [مهندسی]
stray U که متوقف نشده باشد
straying U که متوقف نشده باشد
stopped U متوقف کردن ایستگاه
strays U که متوقف نشده باشد
gravel U شن دار متوقف کردن
taper off U تدریجا متوقف شدن
stopping the work U متوقف کردن کار
bench mark U شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
computer aided design and drafting U طراحی و نقشه کشی به کمک کامپیوتر طراحی و نقشه کشی کامپیوتری
call it quits <idiom> U متوقف کردن تمام کار
check U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checked U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
elevation stop U متوقف کننده حرکت ارتفاع
to stop taking [pills] , [to go off a drug] U متوقف شدن [از خوردن قرص]
checks U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
arresting system reset unit U متوقف کننده سیستم مهارهواپیما
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
fielding U متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
pull over <idiom> U متوقف کردن ماشین گوشه جاده
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
to suspend payment U پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
to bung up U با چوب پنبه [یا متوقف کننده] بستن
to bung U با چوب پنبه [یا متوقف کننده] بستن
phaseout U تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
to stop cold something U چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
She laid the book aside . U کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
aborted U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
abort U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborting U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborts U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
grid navigation U ناوبری از روی نقشه ناوبری از روی خطوط شبکه نقشه
projections U سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
polar stereographic U سیستم تهیه نقشه قطبی سیستم نقشه برداری قطبی
trimsize U اندازه تنظیم شده نقشه حواشی تنظیم شده نقشه
projection U سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
cancels U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
shut off mechanism U وسیلهای که در صورت بروز خرابی فرایند را متوقف میکند
forcing U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
end of page halt U ویژگی ای که چاپگر را درپایان هر صفحه خروجی متوقف میکند
cancel U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
forces U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
workable U عملی
ex post U عملی
makable [spv. makeable] <adj.> U عملی
handy <adj.> U عملی
achievable <adj.> U عملی
contrivable <adj.> U عملی
doable <adj.> U عملی
feasible <adj.> U عملی
practicals U عملی
experimental U عملی
pracitcable U عملی
practic U عملی
pragmatics U عملی
performable U عملی
practicable U عملی
factually U عملی
operatives U عملی
factual U عملی
operative U عملی
feasible U عملی
practical <adj.> U عملی
operable U عملی
makeable <adj.> U عملی
suitable <adj.> U عملی
purposive <adj.> U عملی
purposeful <adj.> U عملی
purpose-built <adj.> U عملی
makable <adj.> U عملی
proper <adj.> U عملی
functional <adj.> U عملی
convenient <adj.> U عملی
appropriate [for an occasion] <adj.> U عملی
applicative U عملی
business like U عملی
pragmatic U عملی
applicatory <adj.> U عملی
operational U عملی
applied U عملی
workable <adj.> U عملی
useful <adj.> U عملی
manageable <adj.> U عملی
down-to-earth U عملی
possible [doable, feasible] <adj.> U عملی
empirical U عملی
down to earth U عملی
practicable <adj.> U عملی
objectives U عملی
objective U عملی
de facto U عملی
executable <adj.> U عملی
utilitarian [useful] <adj.> U عملی
trig list U لیست نقاط نقشه برداری شده فهرست مختصات نقاط نقشه برداری شده
loop U حلقهای که انتها ندارد مگر اینکه برنامه متوقف شود
Recent search history Forum search
1ان کار غیرقابل قبول واحمقانه را متوقف کن یا بقولی بس کن کارهای نا مقبول ونا بخردنانه را
2actus reus
2ظروف یکبار مصرف بصورت عامیانه به انگلیسی چی میشه
1diegesis
0سیره رفتاری امام علی(ع) سیره هدایت عملی انسان و جامعه است
0nest building
0درجا زدن به معنای متوقف شدن در کاری
0ترجمه نقشه فرش به انگلیسی
0 ترسیم مسیر هواپیما توی گوشی
0نحوه کار با نرم افزار waze
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com